۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

آخه آقا این چه وضعشه!!!!

تقریبا ازاین 5 روز گذشته از فرجه هیچ استفاده ای نکردم.برام خیلی عجیبه آخه چرا؟
خب فکر کنم 3 دلیل داشت
در طول 2 3 روزی که کتابخونه بودم توی سرم احساس درد می کردم و این ها هم همه اثر همون بیماریه کزاییه
دلیل دیگش برخوردن به دیوار های سنگی درس هام که تا حالا نتونستم دورشون بزنم.
یعنی الان هم مبانی برق کلی گیر هستم و هم طراحی اجزا تازه سراغ بقیه درس هام هم نرفتم.
نمی دونم چه جوریه از کتابخونه انصار که می یام احساس خستگی می کنم و حس خوندن هیچ درسی رو ندارم.
روزگار بدی شده دزدی می گین زیاد شده.جنایت زیاد شده اما شما توجه کن.دیروز پسر دوست بابام تو پل هوایی بوده که آدم زور گیری آمده لپ تاپ و کیفش رو همه رو با هم دزدیده و مثل اینکه با هم گلاویز شدن.
آخه این چه وضعشه یعنی ما نباید احساس آرامش کنیم.از زیر پل یادگار تا خونه رو با سلام و صلوات می رم ،وقتی با خیابون خلوت برخورد می کنم برام غیر عادیه و احساس خطر می کنم.(اینا یه خورده برزگ کردم.چون واقعا نمی ترسم) ولی برای اونی که این اتفاق براش افتاده،اون هیچ وجه حاضر نیست این اتفاق براش دوباره بیفته و می ترسه و احساس شک و تردید می کنه و دیگه اون آرامش اولیه برای اون بر نمی گرده.های دوستای نیروی انتظامی یه کاری کنید.می دونم همه اینا به خاطره فقره!!!آخه نمیدونم چی بگم!چی کار باید بکنیم؟خب اون بدبختی که نون نداره بخوره و به هر دری زده تا کار گیر بیاره باید چی کار کنه؟؟؟؟ خب میره سراغ دزدی!!!من نمی دونم مردم تو این رکود و گرونی چه جوری دووم  آوردن!خدا بخیر بگذرونه!
خدایا کمکم کن تا راهی برای رهایی این مردم از گرفتاری و فقر پیدا کنم!
باشد روزی که فقیر بتونه حقش رو بگیره.نه با یارانه بلکه با حقوق شهروندیش آشنا بشه و بتونه حرفش رو بزنه.
آمین یا رب العالمین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر