۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

این چه سایزیه؟

نمیدونم چرا این اشتباه های مکرر من را ول نمی کنند.امروز برای اینکه سایز کفشم رو درست کردم به یک شعبه از کفش فروشی توی پاسداران رفتم. اما من خیلی امیدوار بودم بتونن برام کاری کنند در صورتی هیچ کاری نمی شد کرد.خلاصه سرنوشت تنها کفش خریدنم این شد و بی توجهی به سایز من رو بسیار ناراحت کرد.از اون ورم برای نمی دونم برای چی فکر می کردم، امروز با آقای مرادی قرار دارم.در صورتی در پیامک روز قبلشان گفته بودند که سه شنبه  بیایم و امروز نه من یادم بود چه روزیه و اصلا قرارم کیه.برا خودم رفتم شرکت ایشون.تازه من دفعه قبل که اومدم کلی قبلش به ایشون زنگ زدم.در صورتی که این دفعه همین صوری سرم رو پایین گرفتم اومدم شرکت ایشون.درسته که حالم خوب نبوده.اما دلیل نمی شه خودم رو انقدر اذیت کنم.این همه لپ تاپ و کفش و جعبه کفش رو هلک و هلک با خودم بردم دانشگاه، از اون ورم رفتم پاسداران و قلهک.آخه من نمی دونم چرا باید من انقدر بی توجه باشم.
ای خدا، امروز دنبال نمره از این ور به اون ور می رفتم تا استاد رو پیدا کنم.که 1 نمره بده تا من مشروط نشم.خیلی خیلی دارم می سوزم.به قول رفیقم حرف جالبی می زد می گفت این همه نمره بین10 تا 20 هست، اونوقت تو چسبیدی به نمره 10 11 خب یه خورده بیشتر می خوندی تا این اتفاق برات نیفته.مونده بودم چی بگم.
آخه من نمی فهمم چرا باید درس سیالاتی که من انقدر تو طول ترم خوندم حذف کنم. می دونی جالب چیه.استاد جلسه آخر گفته بود 2 تا سوال ها شبیه یا عین جزوه است.اونوقت من نشسته بودم از رو کتاب فاکس و سیالات نبهانی سیالاتم رو می خوندم،از طرف دیگر من برای سیالات و زبان خارجه،6 روز قشنگ وقت داشتم که با یللی تللی تبدیل به 4 روز تبدیل شد.حالا اگر به جای اینکه روز آخر بشینم زبانم رو بخونم، به جای سیالاتی که می خواستم حذف کنم نمره ام بیشتر می شد ،دیگه نیازی به منت کشی با استاد ها نبود و مشروط نمی شدم.
آخه اگه یه خورده بیشتر تو طول ترم درس می خوندم هرگز از این اتفاقا نمی افتاد.

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

مزمزه کردن حرفم بد نیست!!!

امروز 2 حرف جالب از مامان و برادرم شنیدم.
یکی اینکه وقتی می خواهیم حرف بزنیم آخر از همه حرفمان را بیان کنیم.
دوم اینکه من بیشتر اوقات سعی دارم نظراتم را زود تر اعلام کنم و صبوری نمی کنم و این اشکال برادرم گفت.
به قول معلم راهنمایی مون که می گفت:حرفی که می خوای بزنی، باید یه دور تو مغزمون بچرخونیم ببینیم ،آیا واقعا لازمه اون حرف رو بزنیم یا نه؟آیا واقعا اونجا جاش هست یا نه!چقدر حرفی که می خوای بزنی منطقیه؟به قول اون آقای خواننده تو سریال خوانوادگی شبکه یک، اول حرفی که می خوای مزمزه کن، بعد تو گوش سالمم زمزمه کن...
در ارتباط با این موضوع نوشته ای از ارنست همینگوی توجه من رو جلب کرد.
انسان دو سال زمان نیاز دارد تا حرف زدن را بیاموزد و پنجاه سال تا سکوت را 

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

من از نفهمیدن متنفرم !!


امروز هم یک کلاس دیگر، TA آره همون که توش روابط متقابل رو یاد میدن.
آدم ها می فهمند چگونه رفتار کنند.چگونه یک رفتار بالغانه داشته باشند.چیزی که کمتر به آن توجه  کردم.راسیتش اگر الان از من بخاید که بگم TA چیه؟واقعا نمی دونم چی بگم.اما سعی می کنم  یه تعریف مناسب را در آینده بگم.
امروز از اون روز هایی بود که من چیزی یاد نگرفتم. نمی دونم چرا؟ من سعیم رو کردم.نوعی دیدگاه وجود داره که:
من خوبم تو،خوب نیستی!
من خوب نیستم،توخوب هستی!
من بدم تو،هم بدی!
من خوبم،توهم خوبی!
سه گذاره ی اول غلط اسد اما آخری گذاره درستی می باشد.
اما اگه مثالی می خواید؟ من الان چیزی بلد نیستم.
در هر صورت از نفهمیدن درس امروز درد می کشم.وقتی نمی فهمم سعی می کنم به گونه ای به درک و فهم برسم.
به نظر من اگه کلاس های TA به صورت Workshop باشد خیلی به یادگیری بیشتر کمک می کند.انسان ها باید خودشون را در شرایط مختلف قرار بدهند. تا مفاهیم را به عینه ببینند.بالاخره من تصمیم دارم از روی کتاب هم شده مفاهیم را درک کنم.
پول، وقت، فکر من داره صرف چیزی می شه که نمی دونم روی من نتیجه بخش بوده یا نه؟من که همچین فکری نمی کنم!!

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

توجه در روابط

امروز با رفيقم مهدي و يكي ديكه از بجه ها بودم.وقتي با مهدي خداحافظي مي كردم و روبوسي، توجهي به اين بسر نكردم و حتي براي خداحافظي به او دست ندادم.فقط به كلام خداحافظي كردم.به نظرم بايد در خداحافظي،به ديكران بيشتر توجه كنم.