۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

خواب

یه عادت خیلی بد من خواب ظهر منه من خیلی کم شده که ظهر ها نخوابم.تقریبا بیش از2 ساعت از ظهر را خوابم.که به نظر من این راندمان کل روز من رو کم می کنه.فکر می کنم از بقیه عقبم. نمی دونم نسبت به توانایی هام باید در چه نقطه ای می بودم که حالا نیستم.تلف کردن وقت برای من آزار دهندست امیدوارم بتونم مشکل رو حل کنم.

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

عجیب غریب


امروز در در دانشگاه امیر کبیر بودم در طبقه اساتیدی فردی را دیدم که باورم نمی شد استاد باشد اما بود. در بین اساتید رشته برق فردی لاغر اندام و کشیده با کتی قهوه ای دیدم که طرز راه رفتنش من را مسحور خود کرد یکی از پاهایش را نمی توانست راست بگذارد و وقتی راه می رفت همش کج و کله می شد.دستش که مخالف جهت پایش در سمت چپ قرار داشت به شکل خیلی عجیب قریب و کج کله ای حرکت می کرد و با حرکت کردن جایی نبود حرکت نکند.ابتدا فکر کرده بودم دانشجوست اما نه او یک استاد بود.به خود گفتم یه همچین فردی چطور تونسته به همچین جایی برسه.چگونه امکان پذیره با این وضعیت فیزیکی به مرتبه ی استادی در یک دانشگاه بزرگ بشود.راسیتش از خودم خجالت کشیدم و این تلنگری برای من بود.امروز کار مفیدی که کردم برنامه روزانه ام رو مشخص کردم و وقت های خالی را پیدا کردم که از کجا ها وقت تلف می شود.هنوز گیجم.امروز دنبال دکتر اسلامی بودم برای انجام کار های ثبت نام مجله.هر چه گشتم پیدایش نکردم.یک بار دیدمش اما چون در حال گفت و گو بودم دیدمش اما نتوانستم با ایشان گفت و گو کنم.فکر می کنم 3 یا 4 بار تا کنار دفترشان رفتم اما خبری نبود.حس خستگی عجیبی داشتم.یه جورایی کسل شدم و می خواستم بی خیال شم.گفتم شاید اینها جزیی از همون <جور> استاد بردن هستش.گذاشتم برای روز دیگر
باز مساله ای برایم پیدا شده نمی دونم چرا می خوام یک پرفسور تو رشته خودم بشم.می خوام چی کار؟می خوام بزارم تو جاهازم؟علم در کجای زندگیم کاربرد دارد بیشتر دارد؟اگر بیشتر بدونم آخرش چی میشه؟گیرم پروفسور شدی بعدش چی؟

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

شب اول


نوبت آن رسیده که دوباره شروع به نوشتن کنم و به دلیل آنکه نمی دانم به دنبال چه چیزی می گردم از شما می پرسم من به دنبال چه می گردم. دوست دارم هر روز از اتفاقات روزانه ام بنویسم. و در نوشته هایم به دنبال زندگی راحتر و ساده تر می گردم.
امروز جلسه اول گروه کتابخور بود  بسیار صحبت های شنیدنی بیان شد. اما من اونطور که می خواهم گفت و گو نکردم ، برای آن هم علت دارم فکر میکنم نتوانستم مدیریت خوبی به دوره زمان خواندن کتاب روزانه و کلاً وقت هایم رو خیلی خوب تلف کردم. همین امشب برای وقت های آزادم برنامه ریزی می کنم تا از اینکه حس کنم وقتم را دارم تلف میکنم خارج شوم.
وقتی خودت را در کنار بقیه دوستان پایین تر می بینی نباید حس ضعف کنی،باید به نقاط قوتت فکر کنی تا نقاط ضعفت.امروز هم بچه های گروه کتابخور خیلی خوب صحبت کردند و بدون اینکه نوشته ای جلویشان باشد خیلی خوب افکارشان رو بیرون می ریختند و نظر می دانند.هر چه باشد
 شب دراز است و قلندر بیدار /تا کند همه را از خواب قفلت بیدار