۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

سلوك در ستاره ها

امروز دختري كه خوشم اومده بود رو ديدم.خيلي خوش لباس بود.حجابش هم خيلي عالي بود. وقتي ستاره هاي روي كفشش را ديدم.خود را در آسمان آبي او حس كردم.آرزو دارم يكي از ستاره هاي آن براي من باشد.
خيلي جالبه وقتي از كسي خوشم مي آيد روم نمي شه به جهره ي زيباش نكاه كنم.نمي دونم جرا؟
امروز يكي از بجه هاي كتابخونه از من برسيد سيالات جي مخونيد.نتونستم سر فصل هاي درسم رو بهش توضيح بدم

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

اين عمر عجب مي كذرد

جواني بكذرد تو قدرش نداني!
تا حالا غريب ٢٣ سال از عمرم مي كذره،هنوز به آرزو هام نرسيدم.
هنوز وقت هست.اما عمر خيلي زود مي كذره.
هنوز خود واقعيتم رو بيدا نكردم.من نمي خوام به سرنوشت ديكران دجار شم.همش تو ذهنم به فكر كار آفرينيم.
زبانم رو دارم كار مي كنم.كتاب هاي درسيم رو از رفرنس مي خونم.خدا كمك كنه مي خوام مقاله تو ISI بدم.راه طولانيه.اما من اميدوارم.
به اميد خدا

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

باز باران

واي نمي دونيد جه كيفي مي ده توي بارون راه رفتن،امشب از كتابخونه تا ايستكاه BRT ‏ بياده اومدم.الانم تو اتوبوسم.‎همه جي آرومه اما فكر نمي كنم مردم خوشحال باشند!
توي اين جيك جيك بارون جي مي جسبه؟

دوست داشتن واقعي ؟

تو كتابخونم،از يه دختر خانم خوشم اومده و هر وقت مي بينمش يه حس خيلي خوب دست مي ده.نمي دونم به اين حس اعتماد كنم يا نه؟
رفيقم مي كه كه دور هر جي دختره خط بكش آخرش هيجي نيست و وقتت رو مي كيره.
اما من فقط مي خواهم باهاش صحبت كنم.
٢ تا مساله رو بيان مي كنند ،يكي اينكه براي جي ازش خوشت اومده،دوم حالا جي بهش مي خواي بكي.و ايجاد هر كونه ارتباط را رد مي كنند.

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

حل تمرینات و مشکلات با آوردن آن بر روی کاغذ

باید بنویسم وتمرین حل کنم.فکر می کنم نوشتن به هر گونه ای می تواند معجزه کند.اگر بتوانم در حل مسایل از فکر خود درست استفاده کنم و مشکلم را حل کنم.در زندگی نیز می توانم از پس مشکلاتم بر بیایم.
فقط و فقط باید نوشت و تمرین حل کرد تا از چیزهایی که به نظرمان می آید و جرات روی کاغذ آوردن آن ها را نداریم جرات کنیم.
فکر می کنم یکی از مشکلات اساسی برای من که رشته ام مکانیک است.مساله مهم حل تمیرینات فراوان است.البته با نوشتن نه نگاه کردن.فایده خیلی از چیزها را می دانیم.اما به عمل چند نفر آن کار را انجام می دهد.
حل تمرینات و مسایل مکانیکی، قدرت است.آن را دست کم نگیر

تکرار اشتباهات

اشکال کار معلومه،کم کاری از جانب من بوده اما مشکل اساسی من این بوده که تمرینی خودم حل نکردم و هر چه تمرین بود خوانده بودم.درس مبانی برق 1  نیز به سرنوشت بقیه دروسی که افتادم پیوست.کم کاری،بی دقتی،عدم حل تمرین و مرور دوباره مطالب و مسایل.باشد روزی که من از اشتباهاتم درس بگیرم و دیگر تکرار نکنم.

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

ارشد بدم یا نه؟مساله این است.

هنوز نمی دونم ادامه تحصیل بدم و بررای فوق لیسانس شرکت کنم.یا برم سر کار و بعد برم دنبال تحصیل.هنوز هدفم اونطور که می خوام کشش نداره و من که لیسانس وضعم این بود و دانشگاه آزاد قبول شدم حالا کنکور به این سختی رو می خوام قبول شم.
اونم با وجود عدم یادگیری دروس در دانشگاه!!!؟؟؟؟
نمی دونم چی کار کنم.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

مرد ژنده پوش

امشب در اتوبوس مردی را دیدم که فقر در چهر اش موج می زنود.لباس های کثیف،مو های نشسته،ریش های بلند،دست های سیاه و کثیف، نمی دونم چی بگم دوست داشتم بهش کمک کنم.تو دلم به خدا گفتم می شه من یه روزی مردم رو از فقر خارج کنم. یا به فقیر ها کمک مناسبی کنم تا آنها روی پای خودشون وایسن.
یعنی خدا می شه همچین روزی برسه

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

بهانه

راسیتش یکم سخته برای خود نوشتن.چون اگه می خواستم برای خودم چیزی بنویسم خب توی یک دفتر یاداشتی،چیزی می نوشتم.
نمی دونم شاید برای اینکه یکی  بیاد بهتره مطلبی که به درد بخور باشه بزارم تا به این بهانه مطالب پیش و پا افتاده منم بخونه.
فعلا خستم،تازه 1 فصل از طراحی و مبانی تموم کردم و تنها 4 روز تا امتحان طراحی مونده.
ای خدا چه استرسی داره!!!

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

محبت ، چیزی که در دل ها جا باز می کند!

نمی دونم چه جوریه دوست دارم یکی نوشته هام رو بخونه نظر بده هم دردی کنه یا هر چیز دیگه!!!
اما نه خبری نیست.باز خدا روشکر یه 7 8 نفری توی ماه اخیر به سایت من سر زدند.ای کاش نظری چیزی می دادند.اما من انتظاری ندارم.من می نویسم برای خودم نه برای دیگران.من زندگی می کنم برا خودم نه برای دیگران.
تا حالا براتون اتفاق افتاده به کسی زنگ بزنید و اون جوابتون رو نده.اس ام اس بدین باز دوباره جواب نده و باز هم زنگ؟؟؟
برای من پیش اومده.آخرین بار با یکی از رفیقام قرار گذاشتیم که تا یک جای معین درس بخونه و به من زنگ بزنه.به من زنگ نزد هیچ،جواب اس ام اس هام رو هم جواب نمی داد.من برای خودم فکر می کردم.خدایا من کاری کردم که این اینجوری می کنه.
من تو روابطم سعی می کنم کسی ازم دلخور نباشه و اگه به فهمم تلاش می کنم از دل دوستم در بیارم.کلا دشمن دوست ندارم.دوست دارم همه با هم مهربون باشن و به هم محبت کنند.
امروز خانم شعبانی رو دیدم،اونم بعد از 3 4 ماه، نمی دونید چقدر خوشحال شدم.داشتم بال در می اوردم.ایشون مسؤل مرجع بودند و به خاطر دوری راه منزل به شعبه امیر آباد کانون انصار رفتند.نمی دونم رفتار و کردار ایشون به دل من نشسته بود و هر روز پیشش می رفتم و حال و احوال می کردم.یا پیشنهادی می کردم،سعی می کردم ارتباط بر قرار کنم و بهشون وصل شم.به بقیه کارمندان نیز این تلاش را کرده ام و سلام علیک موجود است اما کافی نیست.برای امشب کافیه،آخه ساعت 10:30 از کتابخونه اومدم.
به امید خدا،درس ها سخته،اما من تمام تلاش خودم رو می کنم.

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

بازی برف ها

امروز یه امتحان با حال کردم.سعی کرد وقتی برف ها زیرپایم می روند حسشون کنم.خیلی جالب بودند.بعضی آبکی،بعضی خشک.
امروز سعی کردم روی انواع برف پا بزارم تا تجربه شان کنم.آنها با من بازی می کردند بدون اینکه از آنها خواسته باشم.هر کدام با صدایی دل نواز و آهنگین از من تشکر می کردند که پایم را رویشان می گذارم.
آنها می گفتند چه فایده ما که آب می شویم و هیچ کس حتی با ما بازی نمیکند.آنها با آوازشان مرا ترقیب به حرکت بر روی برف ها می کردند.ای خدا شکرت.اگه بیشتر بود کیفش بیشتر بود.اما همین هم خیلی عالی بود.


۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

مرد و شیطان

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد ابتدا با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا بر این، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

جلسه اول کلاس TA

امروز اولین جلسه TA بود.قبل از اینکه وارد شم به این فکر افتادم ممکنه آدمایی که تو این کلاس هستند همه بچه های دبیرستان و راهنمایی باشند.به نظرم خیلی مسخره بود اگه اینطوری می بود.وقتی وارد شدم داشتم شاخ در میوردم.چون 90 درصد بچه های کلاس دختر یا خانوم بودند.یه جوری هم خوشحال شدم چون حالا می تونم کلی با جنس مخالف مکالمه کنم بدون ترس از اینکه فکر کنند طرف می خواد رفیق شه. فقط می خوام آشنا شم ببینم چه جورین؟اخلاقشون چه جوری هست؟یه جورایی نمیشه زنا رو شناخت چون پیچیده  هستند و منی که آدم خیلی ساده ای هستم خیلی زود گول می خورم.
یه جورایی حس کردم جام راحت نیست و هی تکون می خوردم،نمی دونم شاید به خاطر  خستگی صبحم بود چون از ساعت 7 بیدار بودم و با سعید درس می خوندم.
اما خوشحالم که تونستم با چند خانم ارتبط کلامی برقرار کنم.و در حد سلام و علیک باهاشون شروع به ارتباط کردم وهفته دیگه می تونم بیشتر باهاشون آشنا بشم.و این خوشحال کننده است چون کلا من با خانم ها ارتباط تا حالا نداشتم و این اولین تجربه ای هست که با من هم کلاسن و من می تونم شروع به ارتباط کنم.
برای امروز کافیه

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

خوابیدن یا نخوابیدن مساله این است!

امروز تا ساعت  1 بعد از ظهر خواب بودم.
کلاس حل تمرین مبانی رونرفتم.نمی دونم چه جوریه وقتی صبحا می خوام بیدار شم خیلی سخت از تخت بیام بیرون.
وقتی خواب هستم اونو به خیلی چیز ها ارجعیت می دهم و بی خیالشان می شم و سرم زیر پتو می کنم.
امروز هم رفت، درس بی درس.چه سازی شده ایول.خلاص !نمی دونم گیر درسیم رو چجوری حل کنم.
امروز سعی کردم در برابر عصبانیت مادرم کوتاه بیام.و هر چه می گه تایید کنم.جالب اینجاست بعد چند دقیقه نرم شد و می شد راحت باهش حرف زد.
نمی دونم چی می خوام بگم.
راستی این قهوه تلخم خیلی بی مزه شده.شوخی هاشون خیلی سطح پایین و داستان بی مایست.
ای کاش می شد تحریمش می کردیم.تا برنامه های بهتر برامون درست کنند.مردم که مسخره نیستند!!

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

آخه آقا این چه وضعشه!!!!

تقریبا ازاین 5 روز گذشته از فرجه هیچ استفاده ای نکردم.برام خیلی عجیبه آخه چرا؟
خب فکر کنم 3 دلیل داشت
در طول 2 3 روزی که کتابخونه بودم توی سرم احساس درد می کردم و این ها هم همه اثر همون بیماریه کزاییه
دلیل دیگش برخوردن به دیوار های سنگی درس هام که تا حالا نتونستم دورشون بزنم.
یعنی الان هم مبانی برق کلی گیر هستم و هم طراحی اجزا تازه سراغ بقیه درس هام هم نرفتم.
نمی دونم چه جوریه از کتابخونه انصار که می یام احساس خستگی می کنم و حس خوندن هیچ درسی رو ندارم.
روزگار بدی شده دزدی می گین زیاد شده.جنایت زیاد شده اما شما توجه کن.دیروز پسر دوست بابام تو پل هوایی بوده که آدم زور گیری آمده لپ تاپ و کیفش رو همه رو با هم دزدیده و مثل اینکه با هم گلاویز شدن.
آخه این چه وضعشه یعنی ما نباید احساس آرامش کنیم.از زیر پل یادگار تا خونه رو با سلام و صلوات می رم ،وقتی با خیابون خلوت برخورد می کنم برام غیر عادیه و احساس خطر می کنم.(اینا یه خورده برزگ کردم.چون واقعا نمی ترسم) ولی برای اونی که این اتفاق براش افتاده،اون هیچ وجه حاضر نیست این اتفاق براش دوباره بیفته و می ترسه و احساس شک و تردید می کنه و دیگه اون آرامش اولیه برای اون بر نمی گرده.های دوستای نیروی انتظامی یه کاری کنید.می دونم همه اینا به خاطره فقره!!!آخه نمیدونم چی بگم!چی کار باید بکنیم؟خب اون بدبختی که نون نداره بخوره و به هر دری زده تا کار گیر بیاره باید چی کار کنه؟؟؟؟ خب میره سراغ دزدی!!!من نمی دونم مردم تو این رکود و گرونی چه جوری دووم  آوردن!خدا بخیر بگذرونه!
خدایا کمکم کن تا راهی برای رهایی این مردم از گرفتاری و فقر پیدا کنم!
باشد روزی که فقیر بتونه حقش رو بگیره.نه با یارانه بلکه با حقوق شهروندیش آشنا بشه و بتونه حرفش رو بزنه.
آمین یا رب العالمین

با هر قلمی داری بنویس!! تو رو به خدا بنویس!!


استاد می گوید:
بنویس!چه یک نامه،خاطرات روزانه،یا یاداشتی موقع صحبت با تلفن- اما بنویس !
با نوشتن، به خدا و به دیگران نزدیک تر می شویم.
اگر می خواهی نقش خودت را در دنیا بهتر بفهمی، بنویس. سعی کن روحت را در نوشته ات بذاری، حتا اگر هیچ کس کارت را نمی خواند- یا بدتر، حتی اگر کسی چیزی را بخواند که نمی خواهی خوانده شود. همین نوشتن به ما کمک می کند افکارمان را تنظیم کنیم و پیرامونمان را واضح تر ببینیم. یک کاغذ و قلم معجزه می کند- درد را تسکین می دهد، رویا ها را تحقق می بخشد و امید های از دست رفته را باز می گرداند.
کلمه قدرت است.
مکتوب